ssaammwest@yahoo.com

.

max-team.ir

 -----+++=====[spider + milad viper + Mr.sajjad +general-hasan +  dr_khatar +  D4rk Sh4dow + Mr.d@ng3r + ssaamm + vampire_night]=====+++-----




تاريخ : پنج شنبه 25 مهر 1398برچسب:, | 18:42 | نویسنده : milad daryaee |

قبل از هرچیز باید بگم که:سیگار روزانه جان بسیاری از انسان ها را میگیرد...!

حالا یه شعر دیگه بخونید از "اندیشه فولادوند".

 

خمیازه‌های کش‌دار، سیگار پشت سیگار

 

شب گوشه‌ای به ناچار، سیگار پشت سیگار

 

این روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست

 

لعنت به این خودآزار، سیگار پشت سیگار

 

پای چپ جهان را، با اره‌ای بریدن

 

چپ پاچه‌های شلوار، سیگار پشت سیگار

 

در انجماد یک تخت، این لاشه منفجر شد

 

پاشیده شد به دیوار، سیگار پشت سیگار

 

بر سنگفرش کوچه، خوابیده بی‌سرانجام

 

این مرده ی کفن خوار، سیگار پشت سیگار

 

صد صندلی در این ختم، بی‌سرنشین کبودند

 

مردی تکیده بیزار، سیگار پشت سیگار

 

تصعید لاله گوش، با جیغ‌های رنگی

 

شک و شروع انکار، سیگار پشت سیگار

 

مردم از این رهایی، در کوچه‌های بن‌بست

 

انگارها نه انگار، سیگار پشت سیگار

 

این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند

 

بدرود دست و گیتار، سیگار پشت سیگار

 

ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد

 

در یک تنور نمدار، سیگار پشت سیگار

 

صد لنز بی‌ترحم، در چشم شهر جوشید

 

وین شاعران بیکار، سیگار پشت سیگار

 

در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست

 

مردی به حال اقرار، سیگار پشت سیگار

 

اسطوره‌های خائن، در لابلای تاریخ

 

خوابند عین کفتار، سیگار پشت سیگار

 

عکس تو بود و قصّه، قاب تو بود و انکار

 

کوبیدمش به دیوار، سیگار پشت سیگار

 

مبهوت رد دودم،  این شکوه‌ها قدیمیست

 

تسلیم اصل تکرار، سیگار پشت سیگار

 

کانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضاء خورد

 

سه، یک، ممیز چهار، سیگار پشت سیگار


ته مانده‌های سیگار، در استکانی از چای

 

هاجند و واج انگار، سیگار پشت سیگار

 

خودکار من قدیمی‌ست، گاهی نمی‌نویسد

 

یک مارک بی‌خریدار، سیگار پشت سیگار

                                                                      اندیشه فولادوند



تاريخ : چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:اندیشه فولادوند,شعر اندیشه فولادوند,سیگار, | 22:50 | نویسنده : milad daryaee |

قالب خیلی سادست!؟اشکالی نداره,یه مدتم اینجوری.خسته شدم انقد دنبال قالب خوب گشتم خب!!

به مناسبت افتتاح قالب جدید شعری بخونید از  "اندیشه فولادوند".ممکنه یه چند تا شعر پشت هم ازش بزارم واسه این که تازه تو دفترم دیدم و نمی خوام باز یادم بره اینجا  نوشتنشون.

 

 ناگهان قل خوردم امشب در کفن عالیجناب
خوف دارم از مرور این سخن عالیجناب
عاشقم کردید و رفتید و غزل تزریق شد
در شعورم مثل خون اهرمن عالیجناب
خودکشی کردم پس از بدرودتان در آینه
اعترافی تلخ با ضعفی خفن عالیجناب
آن تپانچه، یک گلوله، این شقیقه، حکم تیر
یادتان می‌آید اصلا" اسم من عالیجناب؟!
عشق را تفسیر کردید از ازل تا آن اتاق
با ولع از تیشه بر سر کوفتن عالیجناب
یادتان می‌آید آن شب بحث‌مان حول چه بود؟
حول افلاطون و عُشاق کهن عالیجناب
من که قلابم به قلاب شما افتاده بود
دفن گشتم در شما بی‌گورکن عالیجناب
من که از جغرافی بد اخم‌ها می‌آمدم
بی‌هوا عاشق شدم از روح و تن عالیجناب
خب شما جذاب بودید و سخن‌دان و بلد
لحن‌تان ذاتن پر از مُشک خُتن عالیجناب
جانم از شوق زیارت پشت لب‌ها حبس بود
لب گشودم جان بر آمد از دهن عالیجناب
با شما کمبودهایم رنگ عرفان می‌شدند
چشم‌تان ناموس بود عین وطن عالیجناب
عاشقم کردید، نفرین بر شما... "اندیشه" مُرد
یادتان می‌آید اصلا" اسم من عالیجناب؟

                                                            اندیشه فولادوند

 



تاريخ : پنج شنبه 17 مهر 1392برچسب: ناگهان قل خوردم امشب در کفن عالیجناب,اندیشه فولادوند,شعر اندیشه فولادوند, | 23:49 | نویسنده : milad daryaee |

اپدیت زود از من بعیده!؟ خب این میفرقه.یه دوست عزیز میگفت همیشه به سلامت کار توجه کن نه نتیجه!!

بنابر این,به قول محمد "دوباره مهدی موسوی بخونی برام...."

شعر هرشب که با صدایی که مهم نیست چه صداییه از دیروز تو هدستای زیادی شنیده میشه.....

منبع, وبلاگ فاطمه اختصاری:havakesh26.persianblog.ir

 

دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را!

بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را

داری کنار شوهرت از بغض می میری

شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را

هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد

از ابتدا معلوم بودم انتهایم را

در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!

شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را

هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو

مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟!

دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم

حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!

«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها

«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها

«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم

«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها

حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را

می کوبم از شب ها به تو سردردهایم را

با تخت صحبت می کنم از فرط تنهایی

«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی

«بودم!» کنار شوهری که عاشق ِ زن بود

خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود

خاموش ماندم از فشار بوسه بر لب هام

از چشم های بچّه ات! که بچّه ی من بود!!

خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام

خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...

روشن شدم مثل چراغی آن ور ِ دیوار

سیگار با سیگار با سیگار با سیگار

می ریخت اشک و ریملت بر سینه ی لختم

با دست لرزانت برایش شام می پختم

روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی

خوردی به لب هایم... مرا نان و نمک خوردی

بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور

هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی

راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ

از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!

بالا بیاور آسمان را از خدا، از من

مستیت از نوشابه ی مشکی ست یا از من؟!

دست مرا از دورهای دووور می گیری

داری تلو... داری تلو... از درد می میری

خاموش گریه می کنی بر سینه ی دیوار

با بغض روشن می کنی سیگار با سیگار

باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری

داری تنت را داخل حمّام می شوری!

با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت

کز می کند کنج خودش این سایه ی بدبخت

«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد

بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد

جای مرا خالی بکن وقت ِ هماغوشی

از بچّه ای که سقط کردی در فراموشی

از شوهرت از هر نفس از سردی لب هات

جای مرا خالی بکن در گوشه ی شب هات

بیدار شو از خرخرش در اوج تنهایی

و گریه کن با یاد من وقت خودارضایی

حس کن مرا که دست برده داخل گیست

حس کن مرا بر لکه های بالش خیست

حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت

حس کن مرا در شیطنت هایم در آغوشت!

حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام

حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!

حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم

بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»

 

                                                  سید مهدی موسوی

 



تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1392برچسب:شعر دکتر مهدی موسوی,سید مهدی موسوی,غزل پست مدرن,هرشب سید مهدی موسوی, | 22:20 | نویسنده : milad daryaee |

میدونم این که حتی به خودم زحمت نوشتن دوباره ی بعضی متنارو نمیدم - بعضی! -  خیلی بده اما باور کنید  واسه کمبود وقتمه.

یه شعر بخونید از وبلاگ "دکتر مهدی موسوی" که پاییزیه و زیبا.

جمله ی خودشون قبل از این شعر:

"شعری از دهه ی هفتاد... از مجموعه ی «فرشته ها خودکشی کردند»...

به بهانه ی رسیدن پاییز:"

  پاییز آمده ست که خود را ببارمت!

پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»

بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من

حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنی که مرا زودتر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!

پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!

یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!!

                                                      سید مهدی موسوی



میخوام برای اولین بار از کافی نت اپ کنم!

من کیبورد خودمو میخوام این که کوچیکه.خونه بهتره اما خب از وقت ازاد بین کلاسا باید استفاده کرد.

خط خطی خوشگلی که انگار خاطره انگیزه!نمیدونم چرا اما واسه کسایی مثل منن این شعر یه چیز دیگست.باز به لطف و زحمت وبلاگ خوب just-poem

یه شعر دوست داشتنی و زیبا از یغما گلرویی...

 

 

یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...

 می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیماتلخ می‌نوشی

می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی

کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی 

 

هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته

هنوزم چشم به راهِ یه سوارِ زیبای خفته 

 

هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای

هنوزم روحِ «هـامـونو»، تو جسم «جیمزدین» می‌خوای...

 

می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

همون آهنگو گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری! 

 

یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم

بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم

 

تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟

تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن؟ 

 

همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن

یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من... 

 

بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه،

هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه

 

می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

بازم «قمیشی» گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری!

 



تاريخ : دو شنبه 8 مهر 1392برچسب:یغما گلرویی,شعر یغما گلرویی, | 15:54 | نویسنده : milad daryaee |

خب چیکار کنم دانلود نرم افزار گذاشتن در توان من نیست!!چه کاریه!!خنده

به همون کار دوست داشتنی و خسته کننده ادامه بدم که بهتره,خودم که میتونم لذت ببرم,نه؟!

به همین مناسبت یه شعر از محمدرضای خودمون بخونید.وبلاگ just-poem زحمت نوشتن رو کشیده از اونجا گرفتم.

 

 

- بی تو من خندیده ام پس خرقِ عادت کرده ام

بی تو من خندیده ام...یعنی خیانت کرده ام؟؟؟

 

لحظه هایی که کنارش بوده ای شیرین تر از...

بد به حالم که نبودت را قضاوت کرده ام

 

اشکِ چشمانم همه دریاچه ها را سیر کرد

تازه جانِ مادرم...کلی رعایت کرده ام

 

من به آسانی برایت شعر می گفتم ولی...

من به سختی با رفیقانت...رفاقت کرده ام

 

از زمانی که فقط یک لحظه قرضش خواستی

تا همین حالا به خودکارم حسادت کرده ام

 

صورتک هایِ زیادی رویِ صورت داشتی

پیریِ تدریجیت را خووب دقّت کرده ام

 

بلبلی بودم میانِ محفلِ دیوانگان

حرف شد..از.تو...وَ من... اح ...ساسِ لکنت کرده ام

 

از تکانِ دستِ یک دختر به من معلوم شد

بی تو من خندیده ام یعنی خیانت کرده ام...

                                                       (محمدرضا شیخ حسنی)



تاريخ : پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:محمد رضا شیخ حسنی,شعر محمدرضا شیخ حسنی, | 1:52 | نویسنده : milad daryaee |

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می‌آید، من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی‌ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

“با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست”. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی‌هایم بود و سرپناه بی کسی‌ام.

تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونشفرو ریخت. های های گریه‌هایش ملکوت خدا را پر کرد...

منبع:dastanekootah.in



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:داستان,کوتاه,گنجشک,و,خدا, | 23:27 | نویسنده : milad daryaee |

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

                                                                 (هوشنگ ابتهاج)



تاريخ : یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:نشود فاش كسي آنچه ميان من و تو ست ,هوشنگ ابتهاج,سایه,شعر هوشنگ ابتهاج, | 13:11 | نویسنده : milad daryaee |

این شعر انقدر زیبا هست که بعد از 1ماه باز شدن وبلاگ اولین مطلب باشه.

 

سیگارهای بهمنت را دوست دارم

 

عطر بد پیراهنت را دوست دارم

 

گفتند..دیوانه...ندیدی؟زن گرفته!

 

دیوانه ام...حتی زنت را دوست دارم

                                                    (نفیسه بالی)

 



تاريخ : یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:نفیسه بالی,سیگار های بهمنت را, | 1:12 | نویسنده : milad daryaee |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

  • دانلود کتاب
  • وکیل