امروز صبح شهسوار برفی بود هرچند بعد از سفید پوش شدن بارون بارید وکم کم از بین بردش اما خب بعد از چند سال منظره ی فوقالعاده ای داشت.

منم گفتم تو این هوا شاملو میچسبه!

برف نو.احمد شاملو

 

 

برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام

پاكی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی‌ست این ایام

راه شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخواری‌ست می‌چكد در جام

اشكواری‌ست می‌كشد لبخند
ننگواری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ می‌زند رسام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی كه برگسیخته دام

ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا كه برنیاید گام

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می‌کند پیغام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته‌ایم از کام

خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!

 



تاريخ : سه شنبه 26 دی 1391برچسب:احمد شاملو,برف نو,برف نو سلام,شعر احمد شاملو,برف,تنکابن,برف شهسوار, | 13:14 | نویسنده : milad daryaee |

 

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

 

 

همان یک لحظه ی اول .. که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق ِ بی‌وجدان،

جهان را با همه زیبایی و زشتی،

به روی یکدگر، ویرانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه، چند بزمی گرم ِ عیش و نوش می‌دیدم،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم 

بر لب ِ پیمانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می‌دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین،

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

نه طاعت می‌پذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار ِ این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف ِ زاهد نمایان

سبحه ی صد دانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون ِ صحراگرد ِ بی‌سامان

هزاران لیلیِ نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

بگرد شمع ِ سوزان ِ دل عشاق ِ سرگردان

سراپای وجودِ بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی با همه صبر خدایی

تا که می‌دیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می‌فروشد،

گردش این چرخ را

وارونه بی‌صبرانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می‌دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم ِ عالم‌سوز ِ مردم‌کش،

به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پرافسانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

چرا من جای او باشم؟!

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!

 

رحیم معینی کرمانشاهی

 

 

 



تاريخ : شنبه 23 دی 1391برچسب:عجب صبري خدا دارد,رحیم معینی کرمانشاهی, | 1:25 | نویسنده : milad daryaee |

 من اگر خدا بودم...

 

کارهایی که صلاح می دانستم بنده هایم انجام بدهند را حتماً در زمره ی مستحبات قرار می دادم!!! و اگر آن را خیلی ضروری می پنداشتم می گفتم مکروه است!!!!

من اگر خدا بودم...

حتماً سیب و چای و آب را حرام می کردم و می گفتم بخورید از شراب هایی که مستتان می کند و از یاد من غافل!!!

من اگر خدا بودم...

یک هوا به وجود می آوردم که نه گریه کند...نه بغض داشته باشد...ولی هم گریه کند هم بغض داشته باشد...

من اگر خدا بودم ...

بی خیالِ ادامه ی این...من بخدا فعلا فقط اگرم!!!

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, | 1:11 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

  • دانلود کتاب
  • وکیل