اون گفت:"من از اتشم او از خاک...." و ما همچنان درگیر آتشیم.
به هر حال 4شنبه سوریتون مبارک.
محمدرضا چند وقت پیش یه شاعر معرفی کرد به من منم به شما معرفی میکنم به جای محمدرضا.
نجمه زارع شاعري كه در ۲۹ آذر سال1361 در كازرون به دنيا آمد و پس از آن به قم رفت
دوران دبستان را در مدرسهی «اوسطی» قم گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «نرجسیه» و «شهدای چهارمردان» پشت سر گذاشت. طی سالهای 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصیل در رشتهی عمران پرداخت . فارغ التحصيل رشته عمران دانشگاه همدان بود و در 20 كنگره سراسري شعر كشور به عنوان نفر برگزيده انتخاب و معرفي شده بود. ويژگي هاي غزل او از زبان آقاي مرزبان چنين است
:غزل وی از نگاه غزل سرایی که در منطقه مرکزی کشور رایج است، اثر می پذیرفت. غزل زارع با ویژگی های خاصش مثل: سپید خوانی ردیف یا چینش کلمات یا استفاده از دایره واژگانی که بیش تر می توان گفت فضایش به فضای شعر مدرن تر می خورد، در چارچوب شعر کلاسیک به بهترین وجه، خود را نشان می داد زبان ویژه و دایره واژگانی مخصوص خود را داشت. اگر بیش تر زنده می ماند، به سبک خاص شخصی اش تبدیل می شد.. باید درباره خصوصیات اخلاقی و تاثیر آن در شعرش گفت. وی بسیار باوقار بود و محجوب و سنگین که این ویژگی ها به کلمات و شعرش هم منتقل شده بود. در شعرش عصیان می کرد، ولی شعر زارع هیج وقت از دایره وقار خارج نمی شد. "
و بالاخره در 31 شهريور 1384 در بيمارستان گلپايگاني قم پس از آن كه در اثر تزريق داروي بيهوشي چند روز دچار مرگ مغزي بود در اوج جواني درگذشت .
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی؟ تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر شد دلت؟ گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
"
قشنگ اینه که مهمم نیستسیم!
1ماه اپدیت نشد هییچکی هییچیی نگفت و یعنی شخصیت نداشته خوورد شد!!
اینترنت امروز وصل شد.
به هر حال "لطفا گوسفند نباشید" هیچ تاثیری نداشت هیچکس دنبالش نکرد کسی سعی نکرد منم دیگه ادامه نمیدم هرکی بخواد نیست دیگه!
پس این بخش تموم به کارمون ادامه میدیم.
من هم در مسیر یک جبر اختیاری یک تصمیمی گرفتم که هنوز چراشو نمیدونم و درگیرم با خودم به هر حال تصمیمیه که گرفته شده حالا چه جبر چه اختیار....
و دانشگاه شهسوار شد ادامه ی داستان بی سرانجام و اضافی که جدا" این یکی یه بخشه کاملا" جبریه زندگیه.
.: Weblog Themes By Pichak :.