"لطفا گوسفند نباشید!" عنوان یه کتاب خود شناسیه.کتاب جالبیه به این شرط که بدونی روزنامه نیست!
اخر هر بخش چکیده ی مطلب داره.گفتم ممکنه جالب باشه که چکیده ی هر بخشو بقیه هم بخونن.امیدوارم به کارتون بیاد.
چکیده ی مطلب " مادر نیمه ی گمشده":
-فراموش نکنیم!یگانه فرق بین انسان و حیوان ((دانستن)) است و برای دانستن باید شیفته باشیم و سینه چاک وشتابناک!
_میزان فرزانگی و فهم و درک ما بر دو عامل استوار است:
1.گفتن سخنی دلنشین و پسندیده.
2.داشتن دلی سخنپذیر.
-مادر پاره وقسمتی از وجود ماست که سمبل و نمونه ی یک نیمه ی گمشده ی عزیز و حقیقی است!
*جان کلام:
نیمه ی گمشده ی ما علت اصلی و اساسی حضور ما در جهان است.به دنبال چه هستید؟نیمه ی گمشده ی شما چیست؟هر چه باشد شما نیز همان خواهید بود.
نمیدونم چرا! اما جالبه!!!
دروود!
خواستم بگم کسایی که نظر میدن و نظراتشونو نمیبینن دلیلش اینه که نظر باید تایید بشه.اگه دیر تایید میکنم ببخشید.از این به بعد بیشتر میام روزی چند بار(خوبه دیگه؟).اگه تایید نشد هم نظر ثبت نشده.
و دیگه این که اگه تو نظرات یه مطلب نوشته 5تا اما حتی یه دونم نیس واسه این نیست که انتقاد پذیر نیستیم و نظرای انتقادی رو تایید نمیکنیم.واسه اینه که همه ی اونا تبلیغ سایت های مختلفه و بعضیا حتی با سیستم نظر دادن بلاگ لیچ نظرو مینویسن و وبلاگو نمیبینن و نظر میدن ومیگن وبلاگ زیبایی داری(!!!!!!!) اصلا ندیدن تعریف میکنن و در واقع توهینه این کارشون.من همه ی وبلاگهایی که نظر میدن رو میرم و میبینم اما تایید نمیکنم.
با تشکر فراااوان.
امروز صبح شهسوار برفی بود هرچند بعد از سفید پوش شدن بارون بارید وکم کم از بین بردش اما خب بعد از چند سال منظره ی فوقالعاده ای داشت.
منم گفتم تو این هوا شاملو میچسبه!
برف نو.احمد شاملو
برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاكی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
راه شومیست میزند مطرب
تلخواریست میچكد در جام
اشكواریست میكشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ میزند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی كه برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا كه برنیاید گام
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب میکند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفتهایم از کام
خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول .. که اول ظلم را میدیدم از مخلوق ِ بیوجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که در همسایه ی صدها گرسنه، چند بزمی گرم ِ عیش و نوش میدیدم، نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم بر لب ِ پیمانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین، زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم نه طاعت میپذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار ِ این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره در کف ِ زاهد نمایان سبحه ی صد دانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون ِ صحراگرد ِ بیسامان هزاران لیلیِ نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم بگرد شمع ِ سوزان ِ دل عشاق ِ سرگردان سراپای وجودِ بی وفا معشوق را پروانه می کردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که میدیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد، گردش این چرخ را وارونه بیصبرانه میکردم عجب صبری خدا دارد! اگر من جای او بودم که میدیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم ِ عالمسوز ِ مردمکش، به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری در این دنیای پرافسانه میکردم عجب صبری خدا دارد! چرا من جای او باشم؟! همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او چو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه میکردم عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!
رحیم معینی کرمانشاهی
من اگر خدا بودم...
کارهایی که صلاح می دانستم بنده هایم انجام بدهند را حتماً در زمره ی مستحبات قرار می دادم!!! و اگر آن را خیلی ضروری می پنداشتم می گفتم مکروه است!!!!
من اگر خدا بودم...
حتماً سیب و چای و آب را حرام می کردم و می گفتم بخورید از شراب هایی که مستتان می کند و از یاد من غافل!!!
من اگر خدا بودم...
یک هوا به وجود می آوردم که نه گریه کند...نه بغض داشته باشد...ولی هم گریه کند هم بغض داشته باشد...
من اگر خدا بودم ...
بی خیالِ ادامه ی این...من بخدا فعلا فقط اگرم!!!
پاییز امشب بارشو جمع کرد و میشه با عشق سر کرد این زمستون سردو.
امیدوارم به همتون خوش بگذره.بعیده اما آرزو که اشکالی نداره.
یه شب فوق العاده و یه زمستون پر از دلا و محبتای گرم واستون آرزو میکنم.
یلداتون مبارک.
کسایی که بلد نیستن ذهنشونو خالی کنن و هرجوری که دوست دارن نظر میدن اینو نخونن بعد به من فحش ندن.
23 ،24 و 25 دسامبر 2012،زمین در خاموشی کامل و تاریکی مطلق فرو خواهد رفت؟!
ادامه ی مطلب رو بخونید.
منبع:روزنه آنلاین
دفتر مشق
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا …
دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…
ادامه ی مطلب......
شايد ندانيد که حسين پناهي روحاني بوده است...
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه وبویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتادهاست، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است(روغن محلی معمولاٌ در تابستان از حرارت دادن کره بدست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است) ، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند.
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شدهاست.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در قبرستان شهر سوق به وصیت خود ایشان فقط به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شدهاست، به خاک سپرده شد.
ادامه ی مطلب رو بخونید...
منبع:روزنه
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.