نمیدونم چرا! اما جالبه!!!

 

 فرض کنید دو تا گاودارید!
سوسیالیسم: یکی را نگه میدارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.
کمونیسم : دولت هر دویآن ها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم : شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما می فروشد.
کاپیتالیسم: هر دوی آن ها را می دوشید. شیرها را بر زمین می ریزید تا قیمت ها هم چنان بالابماند.
نازیسم: دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو رامی گیرد.
آنارشیسم: گاوها شما را می کشند و همدیگر را میدوشند.
سادیسم : به هر دوی آن ها تیراندازی می کنید و خودتان را درمیان ظرف شیرها می اندازید.
آپارتاید : شیر گاو سیاه را به گاوسفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه : آن ها را میدوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید تا بنوشند.
بوروکراسی :برای تهیه شناسنامه آن ها هفده فرم را در سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیرآن ها را بدوشید.
سازمان ملل : فرانسه شما را از دوشیدن آن ها وتومی کند. آمریکا و انگلیس گاوها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رای ممتنع می دهد.
ایده آلیسم : ازدواج می کنید. همسر شما آن ها را میدوشد.
رئالیسم : ازدواج می کنید. اما هنوز هم خودتان آن ها را میدوشید. .
لیبرالیسم : آن ها رانمی دوشید چون آزادی شان محدود می شود.
دموکراسی مطلق: از همسایهها رای می گیرید که آن ها را بدوشید یا نه.
 
منبع.tebyan


تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:معنی ایسم ها,سوسیالیسم,کمونیسم,فاشیسم,کاپیتالیسم,آنارشیسم,نازیسم, | 21:18 | نویسنده : milad daryaee |

دروود!

خواستم بگم کسایی که نظر میدن و نظراتشونو نمیبینن دلیلش اینه که نظر باید تایید بشه.اگه دیر تایید میکنم ببخشید.از این به بعد بیشتر میام روزی چند بار(خوبه دیگه؟).اگه تایید نشد هم نظر ثبت نشده.

و دیگه این که اگه تو نظرات یه مطلب نوشته 5تا اما حتی یه دونم نیس واسه این نیست که انتقاد پذیر نیستیم و نظرای انتقادی رو تایید نمیکنیم.واسه اینه که همه ی اونا تبلیغ سایت های مختلفه و بعضیا حتی با سیستم نظر دادن بلاگ لیچ نظرو مینویسن و وبلاگو نمیبینن و نظر میدن  ومیگن وبلاگ زیبایی داری(!!!!!!!) اصلا ندیدن تعریف میکنن و در واقع توهینه این کارشون.من همه ی وبلاگهایی که نظر میدن رو میرم و میبینم اما تایید نمیکنم.

با تشکر فراااوان.



تاريخ : یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, | 14:6 | نویسنده : milad daryaee |

امروز صبح شهسوار برفی بود هرچند بعد از سفید پوش شدن بارون بارید وکم کم از بین بردش اما خب بعد از چند سال منظره ی فوقالعاده ای داشت.

منم گفتم تو این هوا شاملو میچسبه!

برف نو.احمد شاملو

 

 

برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام

پاكی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی‌ست این ایام

راه شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخواری‌ست می‌چكد در جام

اشكواری‌ست می‌كشد لبخند
ننگواری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ می‌زند رسام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی كه برگسیخته دام

ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا كه برنیاید گام

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می‌کند پیغام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته‌ایم از کام

خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!

 



تاريخ : سه شنبه 26 دی 1391برچسب:احمد شاملو,برف نو,برف نو سلام,شعر احمد شاملو,برف,تنکابن,برف شهسوار, | 13:14 | نویسنده : milad daryaee |

 

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

 

 

همان یک لحظه ی اول .. که اول ظلم را می‌دیدم از مخلوق ِ بی‌وجدان،

جهان را با همه زیبایی و زشتی،

به روی یکدگر، ویرانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه، چند بزمی گرم ِ عیش و نوش می‌دیدم،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم 

بر لب ِ پیمانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می‌دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین،

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

نه طاعت می‌پذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار ِ این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف ِ زاهد نمایان

سبحه ی صد دانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون ِ صحراگرد ِ بی‌سامان

هزاران لیلیِ نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

بگرد شمع ِ سوزان ِ دل عشاق ِ سرگردان

سراپای وجودِ بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی با همه صبر خدایی

تا که می‌دیدم عزیز نابجایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می‌فروشد،

گردش این چرخ را

وارونه بی‌صبرانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می‌دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم ِ عالم‌سوز ِ مردم‌کش،

به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پرافسانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!

چرا من جای او باشم؟!

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می‌کردم

 

عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!

 

رحیم معینی کرمانشاهی

 

 

 



تاريخ : شنبه 23 دی 1391برچسب:عجب صبري خدا دارد,رحیم معینی کرمانشاهی, | 1:25 | نویسنده : milad daryaee |

 من اگر خدا بودم...

 

کارهایی که صلاح می دانستم بنده هایم انجام بدهند را حتماً در زمره ی مستحبات قرار می دادم!!! و اگر آن را خیلی ضروری می پنداشتم می گفتم مکروه است!!!!

من اگر خدا بودم...

حتماً سیب و چای و آب را حرام می کردم و می گفتم بخورید از شراب هایی که مستتان می کند و از یاد من غافل!!!

من اگر خدا بودم...

یک هوا به وجود می آوردم که نه گریه کند...نه بغض داشته باشد...ولی هم گریه کند هم بغض داشته باشد...

من اگر خدا بودم ...

بی خیالِ ادامه ی این...من بخدا فعلا فقط اگرم!!!

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, | 1:11 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

پاییز امشب بارشو جمع کرد و میشه با عشق سر کرد این زمستون سردو.

امیدوارم به همتون خوش بگذره.بعیده اما آرزو که اشکالی نداره.

یه شب فوق العاده و یه زمستون پر از دلا و محبتای گرم واستون آرزو میکنم.

یلداتون مبارک.



تاريخ : پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:شب یلدا,یلدا مبارک, | 18:34 | نویسنده : milad daryaee |

کسایی که بلد نیستن ذهنشونو خالی کنن و هرجوری که دوست دارن نظر میدن اینو نخونن بعد به من فحش ندن.

23 ،24 و 25 دسامبر 2012،زمین  در خاموشی کامل و تاریکی مطلق فرو خواهد رفت؟!

ادامه ی مطلب رو بخونید.



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:اخر الزمان,پایان دنیا,ناریکی زمین,خاموشی زمین,23 24 25 دسامبر 2012,استاد رائفی پور, | 21:23 | نویسنده : milad daryaee |

 

منبع:روزنه آنلاین

دفتر مشق

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا

دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انضباطش باهاش صحبت کنم
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…


                                                      ادامه ی مطلب......

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 18 آذر 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان فقر,دفتر مشق,داستان زیبا, | 21:34 | نویسنده : milad daryaee |

شايد ندانيد که حسين پناهي روحاني بوده است...

حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه وبویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده‌است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است(روغن محلی معمولاٌ در تابستان از حرارت دادن کره بدست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است) ، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده‌اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه‌نویسی را گذراند.


پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه‌های خودش ساخت که مدت‌ها در محاق ماند.

با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می‌کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش‌های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

نمایش‌های دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و این شاعرانگی در ذره‌ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است.


وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در قبرستان شهر سوق به وصیت خود ایشان فقط به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده‌است، به خاک سپرده شد.

ادامه ی مطلب رو بخونید...

 

منبع:روزنه



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:حسین پناهی,اشعار حسین پناهی,زندگی حسین پناهی,شعر,زندگینامه,حسین,پناهی, | 14:22 | نویسنده : milad daryaee |

رفتم کاغذ دیواری بخرم...متری 90 تا 450 هزار تومن!!
حساب کردم بخوام اسکناس 1000 تومانی جاش بچسبونم 82 تومن درمیاد!!
تازه می شه بهش ناخونکم زد !!!

rozanehonline



تاريخ : شنبه 13 آبان 1391برچسب:کاغذ دیواری,اسکناس, | 23:52 | نویسنده : milad daryaee |

مردان قبیله سرخ پوست  از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «براي احتياط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظرقبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر جمع کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: از کجا می دونید؟
پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!

خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم ..
حالا بنظر شما دلار باز هم گرون میشه ؟؟

 



تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:سرخ پوست ها,مردان قبیله ی سرخ پوست,دلار,زمستون سرد, | 14:53 | نویسنده : milad daryaee |

سهراب سپهري فرزند اسد الله سپهري در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنيا آمد.این شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل يك دوره بيماري كه حدود دو سال طول كشيد، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگي بدورد حيات گفت‌.

شعر" ورق روشن وقت" از "سهراب سپهری" در ادامه ی مطلب... .



ادامه مطلب

اولین شعر فریدون مشیری تو وبلاگه.

این شعر رو تو یه کاغذ قدیمی لای دفتر خاطرات یکی پیدا کردم که دیگه پودر شده بود.

تو نت گشتم,نکته ی جالب این بود که تو همه ی سایتا حتی علامتاشم یکی بود که با این نوشته فرق داشت!

احتمالا همه از هم کپی زدن حالا این با علامتای جدید!

کابوس از فریدون مشیری در ادامه ی مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, | 10:38 | نویسنده : milad daryaee |

8 مهر,بزرگداشت مولوی و شعری از او در ادامه ی مطلب....

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 8 مهر 1391برچسب:8مهر,بزرگداشت مولوی,شعر مولوی,حیلت رها کن عاشقا,مولوی,شعر, | 19:26 | نویسنده : milad daryaee |

دلتنگی و شمس لنگرودی... .

 

"دلتنگی

خوشه انگور سیاه است.

لگد کوبش کن

لگد کوبش کن

بگذار ساعتی

سر بسته بماند

مستت می کند اندوه...."

 



تاريخ : شنبه 7 مهر 1391برچسب:دلتنگی,شمس لنگرودی,دلتنگی شمس لنگرودی, | 23:56 | نویسنده : milad daryaee |

آمدم یک پاراگراف پایین تر فقط برای توصیف حال فعلی یک شخصیت که از همه ی این ها که تا حالا گفتم برایم مهم تر است...



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:شازده کوچولو,داستان,طنز,مش حسن,هری پاتر,شیث,نصرتی,تام و جری,, | 16:35 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

بگذار شهر هرچه بگوید...من،توام!!!!!!!!



تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, | 16:17 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

سلامی به گرمی این روزا...با تشکر از اون دوست عزیزمون که تبریک گفت موفقیت کوچیک من رو منم ازاینجاضمن تبریک این متن و تقدیم به اون می کنم...

همینکه نفس می کشی و می خندی....



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:کنکور,سال بد,مبلاد,محمدرضا,بغلدستی,نجفی, | 15:33 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

درود!

خب جواب کنکور هم اومد و هر جوری که بود دیگه گذشت و میریم سمت جاده های رویای آینده.

 به همه ی کسایی که کنکورو قورت دادن,به ویژه دوستای خودم تبریک میگم.

امیدوارم همیشه سالم وسلامت و موفق و خوشبخت باشن.

بقیه هم بدونن که:

به امید فردا قصه زیبا میشه,دلتو دریا کن هر دری وا میشه

حرفمو باور کن با دلت از ریشه,حقتو میگیری تا جوونی میشه

این همه بی خوابی واسه تو تنها نیست,آخرش هرچی شد آخر دنیا نیست. . .  .

و در آخر محمد رضا تو هیچکدوم از این گروها جا نمیشد واسه همین اختصاصی: محمدرضا قبول شدنت یه عالمه مبارک, واست آرزو دارم بهترین ها رو.

سبز باشید



تاريخ : چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:کنکور,تبریک,آخرش هرچی شد آخر دنیا نیست,قبولی, | 18:31 | نویسنده : milad daryaee |

امروز...لبزیز خنده با تو...لبریز شعر یغما... .

شعر "2" از مجموعه ی "گفتم بمان!نماند"" یغما گلرویی" و ادامه ی مطلب!



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:یغما گلرویی,گفتم بمان!نماند,شعر دو,پیاده آمده ام, | 12:51 | نویسنده : milad daryaee |

برای تو.... آری تو همان هیچکسِ زندگیم!!!!...



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:دلنوشته,عاشقانه,متن,, | 20:34 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

...واسه من همون ماچه!!!!!!!!! بخوانید در ادامه مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 مرداد 1391برچسب:مهدی موسوی,پرنده کوچولو,شعر,دلنوشته, | 23:11 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

درود!

باور کنید دوبار اینترنت و لوکس بلاگ با هم مشکل دار شدن.

محمدرضا هم هنوز اینترنتش مشکل داره.

دیگه ببخشید.

بعد از چند روز وداع از فروغ فرخزاد تو ادامه ی مطلب... .



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 7 مرداد 1391برچسب:وداع,فروغ فرخزاد,فرخ زاد, | 2:48 | نویسنده : milad daryaee |

باز هم یک شعر زیبا از استاد به مناسبت شب جمعه...



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:مهدی موسوی,شب جمعه,شعر,حتی پلاک خانه را,پرنده ی کوچولو, | 17:59 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

لطفاً بخونید و نظر بدید.ممنونم...



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:مرد,متن,دلن,شته,شعر,, | 1:17 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

داشتم کتاب گفتگو های تنهایی میخوندم گفتم یه قسمتشو با من همراه بشید.... .

دکتر علی شریعتی.گفتگوهای تنهایی.بخش1.ص34.......



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:دکتر علی شریعتی,گفتگوهای تنهایی,من چیستم, | 1:12 | نویسنده : milad daryaee |

امان از این زمان،زمانی که دیگه برد توان ازین زبان "یاسر بختیاری"

در ادامه مطلب بخوانید....



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:یغما,مهدی موسوی,متن,شعر,زندگی, | 19:47 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

3 روز میشه ندیدمش...این شعر مهدی موسوی را برای او می خوانم در ادامه مطلب. همین



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:مهدی موسوی,شعر,مادر, | 21:0 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

امشب و چندتا شعر آزاد از خودم.یک شعر رو اینجا می نویسم بقیه در ادامه مطلب.

پدر،در،مادر،خواهر،هر،پر و پرپر..............قافیه،به دنبال شاعر می گردد..



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:شعر,دلنوشته,متن,شعر نو,شمس لنگرودی,شمس, | 22:42 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

آقا شما که نبودید آمدند...و اما امروز...



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:دلنوشته,محمدرضا, | 20:37 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

سلام..ابتداً(ماشالا اسطوره میکس فارسی عربی شدم) نیمه شعبان مبارک.امروز مسجد شهرمون جشنه احتمالاً تا دیر وقت اونجام و در ضمن خودمم با چندتا از بکس تو این جشن برنامه داریم واسه همین زودتر پست میزارم.و اما....



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:سیاوش,یغما, | 16:47 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

سلام.من محمدرضا 17 ساله از امشب افتخار این رو دارم که با میلاد تو این وبلاگ پست بزارم.امیدوارم بیاید و لذت ببرید.می تونید هر شب ( به جز شبایی که از قبل بهتون اطلاع میدم) سر بزنید و یه دلنوشته روزانه رو اینجا بخونید...ممنون و خوشحال میشم..و اما اولین نوشته ی ....



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:محمدرضا,دلنوشته, | 2:0 | نویسنده : Mohammadreza Sheikh hasani |

اصل اول: در زندگی همه چیز عادلانه نیست و بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.

اصل دوم: دنیا هیچ ارزشی برای عزت نفس شما قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار میرود قبل از اینکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید کار مثبتی انجام دهید.

اصل سوم: پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام شدن کسی به شما حقوق فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد به همین ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقام و موقعیت بالاتری برسید باید برای مقام ومزایایش زحمت بکشید.

اصل چهارم: اگر فکر میکنید آموزگارتان سخت گیر است در اشتباه هستید پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رییس شما سخت گیرتر از آموزگارتان است چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.

اصل پنجم: آشپزی در رستورانها باغرور و شان شما تضاد ندارد. پدربزرگهای ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند از نظر آنها این کار یک فرصت بود.

اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید والدین خود را ملامت نکنید از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.

اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید والدین شما هم جوانان پر شوری بودند و به قدری که کنون به نظر شما میرسد ملال آور نبودند.

  منبع : دل نوشته



تاريخ : دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:, | 19:56 | نویسنده : milad daryaee |

نوشته ی جالب مادران امروزی,از محمدرضا...............................................



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, | 19:7 | نویسنده : milad daryaee |

متن کوتاه و زیبای روز عالی از محمدرضا...................................



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:داستان ها,روز عالی, | 16:32 | نویسنده : milad daryaee |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

  • دانلود کتاب
  • وکیل